کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

یه حرکت اساسی

امشب برای اولین بار تخت رو گرفتی بلند شدی بعد با کمک ازش رفتی بالا ....ولی قشنگ این بود که سینه خیز اومدی جلو اون طرف تخت...جلوت رو که دیدی زمینه  ادامه ندادی ...در کمال تعجب در همون حالت دمر چرخیدی و دنده عقب از تخت اومدی پایین!!!!!!اول پای راست بعد هم چی و بعد هم دو دستی ملافه تخت رو چسبیده بودی .....جانممممممممممممممممم من موندم چه طوری یاد گرفتی که اینکارو بکنی نمیفتی و راهش اینه !!!!!جل الخالق..... عکسی موجود نیست چون مامان انرژی عکس نداره..... از دیروز هم یعنی ٢٠ قروردین بای بای کردن یاد گرفتی با ذوق بای بای میکنی بغل بابا بودی داشتی میرفتی ددد که من باهات بای بای کردم تو هم تکرار کردی...قربون اون دستای کوچولوت برم...
22 فروردين 1391

رکورد بازدید شکست

دیرور رکورد بازدید وبلاگت شکست و به ٦٢٠ بازدید در روز گذشته رسید تا حالا بیشتر از 400 و خورده ایی نشده بود خودم تعجب کردم ههههههه به هر حال اینم واست ثبت کردم  و این اولین مطلب با موضوع 9 تا 12 ماهگیت بود هههههه چه بیکارم من !!!! در تاریخ 21.1.91 شد 649 تا ههههههههه   ...
21 فروردين 1391

محض خنده .....

چند روز پیشا بابات این بلا رو سرت اورد منو صدا کرد ازت عکس بگیرم ....قربونت برم که تازه کلی بزرگ شدی ولی هنوزم تو قوطی کفش جا میشی هههههه باید بگم قبل عید شروع کردی سینه خیز رفتن یعنی تقریبا 8 ماه و نیمگی ...ای تنپل مدل سینه خیزت هم مثل کرمه ههههه... باسن رو میدی بالا میخزی جلو خیلی بامزه است تازه حرفه‌ایی هم شدی  تو این دو هفته تند تند اینکار رو میکنی کلی باحاله..... ولی چون خیلی و زود جلو نمیای مثل روروئک کل مسیری که با سینه خیز میای غر و نغ میزنی ههههههه دیروز به راحتی و به تنهایی نرده تخت رو گرفتی ایستادی و یه مدت طولانی هم خودت رو نگه داشتی افرین ولی چهار دست و پا فقط حالتش رو 2 روزه میگیری و یه قدم میای تالاپی می...
16 فروردين 1391

13 به در

١٣ به در به دلیل کار زیادی که داشتیم و تازه هم از سفر اومده بودیم تو خونه بودیم فقط عصر یه نیم ساعتی رفتیم پارک اباذر بغل خونمون...همین که از در زدیم بیرون ذوق و تو کالسکه پا میزدی از خوشحالی ....یه نیم ساعت که با کالسکه چرخیدیم خوابت برد برگشتیم...    تو هیمن پست تا یادم نرفته بگم از عیدی بابایی ...از اونجایی که نینی کچلت رو خیلی دوست داشتی ولی به لقاالله پیوسته بود... دوست داشتم واست یه دونه بگیرم ...یه روز که بیرون بودیم گیر دادم به بابایی که میخوام بگیرم...اونم میگفت نه منم مگه ول کن بودم تا اینکه دیگه گفت من یدونه واسش خریدم گذاشتم .... ولی نمیخواستم بگم ...اما من نزاشتم هههه....خیلییی مونده بود به عید ...دست بابا درد...
15 فروردين 1391

عکسای سفر شمال

صبح واسه اینکه به ترافیک نخوریم ساعت 4:30 راه افتادیم تو هم با ما ساعت 4 بیدار شدی و خشحال دست میزدی تا 5 که تو ماشین خوابید ...هم تو راه رفت هم برگشت به خاطر پیچ های جاده بالا اوردی بمیرم .... تو راه رفت که واسه صبحانه نگه داشتیم و کلی هم نی نای نای کردی تو همون خونه روستایی...قربون اون دستای توچولوت برم من مامان.... من و تو و هاپو مشهوره تو و بابا و هاپو مشهوره ههههههه جنگل های 3000 ما و دوستای خوبمون که واقعا باهاشون خوش گذشت ساحل تنکابن جنگل های 3000 جاده کلاردشت تو راه برگشت سد کرج تو راه برگشت جاده شمال         ...
15 فروردين 1391

سفرنامه نوروز ۱۳۹۱

اولین سفر ٤٥ روزگی ٢ روز کردان دومین سفر ٢ ماهگی ٢ هفته شیراز سومین سفر ٦ ماهگی ٥ روز دبی چهارمین سفر ٨ ماه و نیمگی یک هفته شیراز(نوروز ٩١) پنجمین سفر تقریبا ٩ ماهگی ٤ روز شمال(نوروز ٩١) روز ٢٤ اسفند ساعت ٩ شب به مقصد شیراز حردکت کردیم گفتیم شبانه بریم که تو بخوابی و این مسیر طولانی رو کمتر اذیت بشی ولی شما تا ساعت ٣ شب تو ماشین بازی میکردی!!! اروم اروم رفتیم و تا ساعت ١٥:٣٠ رسیدیم خونه بابا جون اینا ....بد نبود خیلی اذیت نکردی فقط خیلی ورجو وورجه کردی که من خیلی خسته و کلافه شدم ولی شما حال میکردی..... چند روز اول خونه بودیم و تا سوم که شیراز بودیم به عید دیدنی بسیار فشرده گذشت....خوب بود ولی شما نمیدونم از الرژیت بود که اوت کر...
15 فروردين 1391

برنامه غذایی

۱۳۹۱.۱.۱۴ ساعت ۹:۱۵ ---> فرنی ۲ ق غ سر خالی ارد +۲ پ شیرخشک ساعت ۱۱:۱۵--> یک عدد سیب ساعت ۱۲ --> شیر و لالا ساعت ۲:۱۵ --->سوپ یک پیاله ماست خوری(ماهیچه - هویج - عدس - برنج که تو آب ماهیچه کته شده بود و یه کم لوبیا سبز) ساعت ۳:۱۵ ---> نصف موز ساعت ۴:۱۵ ---> شیر و لالا ساعت ۶:۴۵ ---> یک عدد بیسکوپیت ساقه طلایی که زده بودم تو چایی ساعت ۸ ---> شیر ساعت ۱۰:۳۰ --->سوی  ۲۳ قاشق بیشتز نخوردی  خیلییی کم شیر خوردی به جاش ساعت ۱۱:۳۰ ---> شیر و لالا  
15 فروردين 1391

حلول سال یک هزار و سیصد و نود و یک مبارککککک

امسال اولین سال حضور تو در کنار ما بود .... واقعا قشنگ بود....واست سال و سالهای خوبی تا آخرش آرزو میکنم مامان جان ...دوست داریم عسیسمممم یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش ...
15 فروردين 1391
1